یا رازق
دیشب برای پروژه به سمت تهران آمدم تا استاد مورد نظر را در دانشگاه شریف ببینم. متاسفانه در کمال ناباوری امروز مراسم ختم مادر استاد بود. فی الواقع دیگه کاری از دستم بر نمیومد. ولی تلاش کردم با دانشجوی سابق استاد ارتباط برقرار کنم که مقدور نشد. فردا تلاشی دوباره خواهم کرد تا ببینم چه می شود.
دانشگاه شریف با اینکه کوچک است که البته به نظرم خیلی خوب است فوق العاده سرسبز است که می پسندم. ولی موضوعی که امروز به وفور دیدم این است که دانشجوها البته از نوع مذکر خیلی سیگار می کشند. در کمال ناباوری صحنه ای را امروز دیدم که جا خوردم. دانشجویی به دانشجوی دیگر طریقه سیگار کشیدن را یاد می داد و در حین آموزش دادن کشیدن سیگار می گفت به من می گند رفیق ناباب! روی همین جمله کلی می شود فکر کرد.
سر نماز هم دکتر عارف را دیدم. بعد از نماز هم از فرصت استفاده کردم مطالبی که روی لپ تاپ برای مطالعه داشتم را مطالعه کردم. بعدش به سمت خوابگاه اومدم و خب مطالب مورد نظر دیگری را باز مطالعه کردم و الان از نمازخانه خوابگاه دکتری دانشگاه این مطلب را می نویسم.
دلم برای خانم تنگ شده حالا 2 ماه سربازی را نمی دانم کجای دلم بگذارم.
ولی گذشت زمان تلخی ها را نابود و شیرینی ها را مضاعف میکند.
اگر تلاشم را بیشتر کنم لحظات شیرین بیشتری به سراغمان خواهد آمد.
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد