page contents مزرعه من

مزرعه من

دنیا مزرعه آخرت است

مزرعه من

دنیا مزرعه آخرت است

5 مهر 94

فردا یک ماه می شه که عروسی کردم. الان در ماه دهم سربازی هستم و به موازاتش کار هم می کنم. قراره که شب ها هم درس و مطالعه داشته باشم. برای ارشد MBA بخونم و به موازاتش زبان و مهارت های کامپیوتری و مهندسی مواد را ارتقا ببخشم.

خانوم هم قراره برای کنکور دندونپزشکی بخونه و کلاس زبانش ترک نشه

تا خدا چه خواهد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۰
مزرعه دار

یا منان

خب امروز هم خواب موندیم و ورزش را از دست دادیم. الان هم که در این ساعت می نویسم معلوم نیست بتونم صبح برم ورزش.

امروز بحث حقوق حل شد. انگیزه ام اندکی بیشتر شده. باید کارها را بندازم رو غلتک. کارهای شرکت چند تاش گیر خودمه. فردا چند تا خفن هاشا می خوام راه بندازم. امشب اصلا نتونستم بحث آموزشی را پیگیری کنم و خب این اتفاق خوبی نیست.

فعلا برای بحث ارشد تحت فشارم ولی واقعیت اینه که دیگه نمی شه بهش امیدی بست. حتی کسانی که پروژه را یک روزی براشون انجام می دادم حال و حوصله من را ندارند. البته من قبلا با عقلم به این نتیجه رسیده بودم که این کار بی فایده است ولی تلاش های آخرم را انجام دادم. شاید یکی دو تا زنگ دیگه کافی باشه. بیشتر آرامشم به خاطر استخاره ای که خوب اومد هست. نگران نیستم. با اینکه از نظر همه اتفاق بدی داره میفته. ولی من ایمان دارم که مدرک هیچ ارزشی نداره. اون علم هست که ارزش داره. این را هم با عقلم می فهمم و هم شنیدم و هم دیدم. البته این موضوع را نمی تونم برای کسی اثبات کنم. چون قبول ندارند.

در محیط های مختلف دیدم که اون کسانی که لزوما مدرک بالاتری دارند بهتر کار نمی کنند و در نتیجه بیشتر نمی فهمند. نمونه واضحش که فاجعه بود دانشجوی دکتری که .... نمی دونست.

روزهای سختی پیش روست ولی من به راهی که می روم اطمینان دارم.

و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۴۰
مزرعه دار

یا رزاق

امروز خواب موندم. خانوم زنگ زد گفت بیا که دیر شد. سریع رفتم و رسوندمش به کلاس تربیت مربی قرآن. رفتم شهرک. خیلی خسته بودم. روزنوشت های محمدرضا شعبانعلی را تمام کردم.

بعد از نماز و ناهار ظرف های بچه ها را شستم و بعدش رفتم با بچه ها مشغول سنباده زنی و رنگ داربست ها شدم. بعد از مدت ها بدنم حال اومد. قراره روزهای زوج با بچه ها بریم کوه. ورزش یکی از گمشده های این روزها منه.

گوش شیطون کر از فردا صبح با خانوم دوباره دویدن و ورزش را می خوام استارت بزنم.

بعد از شرکت رفتم گاز زدم و بچه ها رسوندم و رفتم دنبال خانوم. بودن با عزیز دلم بهم آرامش می ده. احساس می کنم بعد از یک سال بهتر می تونم همسرم را درک کنم. همه اش لطف خداست.

خانوم را رسوندم خونه و رفتم برا نماز مسجد. امروز یک تصمیم جدید گرفتم. فردا بحث حقوق را در شرکت مطرح می کنم. یکی کار کردن و دیگری بحث آموزش. برنامه دارم شب ها بحث اموزش را پیگیری کنم. یکی رشته تخصصی ام را بخونم. چون ایده زیادی دارم. بعدش بحث زبان که شدیدا مورد نیاز است و بحث سایت متمم و دیگر بحث مهارت های کامپیوتری است.

انشاالله بیشتر در آینده در این رابطه می نویسم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۴۲
مزرعه دار

یا رحیم

امروز هم در تهران مشغول پیگیری کارها بودم ولی فایده ای نداشت. در دانشگاه شریف و تهران کسی کار ما را حل نکرد. عصر را مشغول مرور مطالبی از جناب شعبانعلی بودم. ولی مهم ترین اتفاق امروز نوشتن نامه ای بود که بعد از مدت ها می خواستم برای عزیز دلم بنویسم و امروز همت کردم و نوشتم.

انشاالله فردا به دستش خواهم رساند.

برای زیر دستی از کتاب دلشده که در اتاق بود استفاده کردم بعد از نوشتن نامه وقتی مشغول خواندن فهرست بودم عناوین جالبی دیدم: ان الله شرابا، اذا شربوا سکروا، واذا سکروا طربوا، واذا شربوا طابوا، و اذا طابوا ذابوا، و اذا ذابوا خلصوا، واذا خالصوا طلبوا، و اذا طلبوا وجدوا،و اذا وجدوا وصلوا، و اذا وصلوا اتصلوا، واذا اتصلوا لا فرق بینهم بین حبیبهم، من وحده قبل عنکم

حالا تا موقع رفتن می خواهم بخوانم شاید که آدم شوم

خدایا خودت عنایتی فرما....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۲۳
مزرعه دار

یا رازق

دیشب برای پروژه به سمت تهران آمدم تا استاد مورد نظر را در دانشگاه شریف ببینم. متاسفانه در کمال ناباوری امروز مراسم ختم مادر استاد بود. فی الواقع دیگه کاری از دستم بر نمیومد. ولی تلاش کردم با دانشجوی سابق استاد ارتباط برقرار کنم که مقدور نشد. فردا تلاشی دوباره خواهم کرد تا ببینم چه می شود.

دانشگاه شریف با اینکه کوچک است که البته به نظرم خیلی خوب است فوق العاده سرسبز است که می پسندم. ولی موضوعی که امروز به وفور دیدم این است که دانشجوها البته از نوع مذکر خیلی سیگار می کشند. در کمال ناباوری صحنه ای را امروز دیدم که جا خوردم. دانشجویی به دانشجوی دیگر طریقه سیگار کشیدن را یاد می داد و در حین آموزش دادن کشیدن سیگار می گفت به من می گند رفیق ناباب! روی همین جمله کلی می شود فکر کرد.

سر نماز هم دکتر عارف را دیدم. بعد از نماز هم از فرصت استفاده کردم مطالبی که روی لپ تاپ برای مطالعه داشتم را مطالعه کردم. بعدش به سمت خوابگاه اومدم و خب مطالب مورد نظر دیگری را باز مطالعه کردم و الان از نمازخانه خوابگاه دکتری دانشگاه این مطلب را می نویسم.

دلم برای خانم تنگ شده حالا 2 ماه سربازی را نمی دانم کجای دلم بگذارم.

ولی گذشت زمان تلخی ها را نابود و شیرینی ها را مضاعف میکند.

اگر تلاشم را بیشتر کنم لحظات شیرین بیشتری به سراغمان خواهد آمد.

و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۱۶
مزرعه دار

یا ستارالعیوب

امروز عزیز دلم از مشهد اومد. کلی ذوق کردم. عصر رفتم دیدمش. روح زندگی در من دمیده شد. یکی از بحث هایی که در مباحث آقای شعبانعلی مطرح شده و همچنین در رادیو مذاکره هم روی اون تاکید داره اینه که برای اینکه در یک زمینه بتونی شاخص بشی باید خیلی کار کنی. کارآفرینهای بزرگ 7 صبح تا 9 شب کار می کنند یا خودش از 7 صبح تا 1 شب پشت سر هم کار می کنه. حالا سوال اینه که آیا زندگی همینه یعنی فقط کار؟ پس خانواده و دیگرانی که صاحب حق هستند چه؟ خود انسان چطور؟ از همه مهم تر خدای انسان کجای کار است؟ آیا تربیت فرزند و بودن با همسر خود نوعی رشد و بالندگی برای انسان نیست؟

همه این سوال ها جدی هستند. و البته دغدغه آقای شعبانعلی هم جدی است. این به ظاهر پارادوکس را چگونه باید حل کرد.

فکر می کنم جواب سوال را به تجربه باید بیابم. هر چند از لحاظ نظری جواب دارم ولی باید جوابی پخته و در خور برای آن باید یافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۴۷
مزرعه دار

یا حبیب من لا حبیب له

امروز داشتم روزانه های آقای شعبانعلی را می خوندم:

«حدود ساعت چهار بیدار می‌شوم. یک برگه نیایش روزانه دارم که خودم نوشته‌ام. آن را چند بار می‌خوانم. در همان رختخواب، لپ‌تاپ به دست، نگاهی به چند سایت خبری می‌اندازم. تلاش کرده‌ام از خبر‌گزاری جمهوری اسلامی تا خبر‌گزاری‌های صهیونیستی در میان فهرست آنها باشد. پس از خواندن تمام آنها می‌توانم به برایندی از وضعیت جهان دست‌ پیدا کنم. نگاهی به شاخص‌های اقتصادی می‌اندازم. چند صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. همیشه یک برگ کاغذ – یا یک فایل باز – روبرویم دارم تا تداعی‌هایم را بنویسم. حدود ساعت پنج، پیامک‌ها را می‌خوانم و برخی را پاسخ می‌دهم. بعد ایمیل‌ها را چک می‌کنم. دوباره نیم‌ساعتی می‌خوابم و به کار‌هایی که باید آن روز انجام دهم فکر می‌کنم. کار رسمی بین شش تا هفت شروع می‌شود. شادی قلی‌پور مدیر برنامه‌هایم، برنامه‌ی روزمره را یادآوری می‌کند و به خاطر تمام قرار‌هایی که بدون هماهنگی او گذاشته‌ام توبیخ‌ام می‌کند. حق هم دارد. روز‌ها و ساعت‌های زیادی وجود دارد که گاه به سه یا چهار یا پنج نفر همزمان قول داده‌ام! معمولاً صبحانه هر روز را در دفتر یکی از دوستان یا شریکانم می‌خورم تا ضمن خوردن صبحانه، بتوانیم برای کارهایمان هم برنامه‌ریزی کنیم. پس از صبحانه جلسات متعدد یکی پس از دیگری برگزار می‌شود. معمولاً این جلسات تا ساعت یک بامداد ادامه پیدا می‌کنند. از جلسات جدی دولتی تا جلسات بانک‌ها و بیمه‌ها تا جلسات کوچکی که در محافل دوستانه‌تر برگزار می‌شود. معدود فرصت‌های خالی بین جلسات را با همکارانم برای کارهای داخلی‌مان صرف می‌کنم. در این میان، یکی دو روز در هفته‌ هم کلاس‌هایی دارم که معمولاً آنها را از پنج تا نه شب برگزار می‌کنم. ساعت یک بامداد، کامپیوترم را باز می‌کنم. کامنت‌های سایت را جواب می‌دهم – البته در ماشین‌ هم در فاصله‌ی بین جلسات، اگر اعصاب و حوصله‌ای باشد، کامنت‌ها و ایمیل‌ها را روی تبلت می‌خوانم و پاسخ می‌دهم به همین دلیل کامنت‌ها در طول روز کوتاه‌‌تر از شب‌ها پاسخ داده می‌شوند! – و خلاصه‌ای از کارهایی را که برای روز‌های آتی مانده، می‌نویسم. در لابه‌لای این کارها، تلاش می‌کنم هر روز بین پنجاه تا صد صفحه کتاب بخوانم و نکاتی را یادداشت کنم تا بعداً روی آنها فکر کنم. این برنامه در هفت روز هفته تکرار می‌شود. طی ده سال اخیر تعداد روز‌های تعطیل من مجموعا به صد روز نرسیده است.»

این را اینجا نگذاشتم که بگم منم همین را می خواهم ولی تلاش جناب آقای شعبانعلی برایم ارزشمند است. کلا انسان های موفق همین قدر برنامه ریزی دارند. این جور آدم ها ارزشمندند. آیت الله جوادی آملی با سن بالای 80 سال مثل جوان 20 ساله کار می کنند. سخنرانی و تالیف و ملاقات. این که فردی در این سن می تواند مثل آدم 20 ساله باشد به این خاطر است که در جوانی خود را این گونه عادت داده است.

حالا من هم می خواهم روزانه های خودم را بنویسم. روزانه هایی که ایده آل من است اما تا عمل به آن ها فاصله زیاد است. این هم روزانه های ایده آل من:

« نیم ساعت قبل از نماز صبح بیدار بشم و مشغول مناجات با حی لا یموت و قادر لا یزال شوم که هر چه هست از اوست. خواندن قرآن و رجوع به کتب احادیث و مطالعه تفسیر تسنیم و نوشتن راجع به آن ها مطالعه صبح های من است.مطالعه خبرگزاری ها و اطلاع پیدا کردن از وضعیت جهان و خواندن ایمیل ها در صبح ایده فوق العاده ایست که از آقای شعبانعلی وام گرفتم. بعد از آن ورزش صبحگاهی به همراه همسرم و خوردن صبحانه همراه با او. ساعت 7 شروع کارهای من است که شامل کارهای شرکت، تحصیل دانشگاه و کارهایی که مربوط به خودم است می شود. ساعت پایان کار هم و بازگشت به خانه هم ساعت 7 است. شب را هم به مطالعه در زمینه مهندسی مواد، mba و مهارت های مورد نیاز خواهم گذراند. ساعت 12:00 شروع به نوشتن مطالب روزانه در وبلاگ و برنامه ریزی برای فردای خودم خواهد بود. ساعت یک قطعا باید بخوابم وگرنه قطعا زنده نمی مونم.»

حالا مرد هست و حرفش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۰۸
مزرعه دار

یا قادر

امروز هم تا 9 خواب بودم. بعدش نشستم و قسمتی از پایان نامه را تایپ کردم و البته در همین حین به بحث دام های مذاکره محمدرضا شعبانعلی گوش دادم. مطالب خوبی بود و اتفاقاتی که ممکن بود برای یک کارآفرین بیفته را خوب توضیح داده بود. عصر هم رفتم فوتبال. کاملا معلوم بود سنگین شدم. اصلا نمی تونستم بدوم. ولی با این حال هنوز فوتبال بلد بودم.

به استاد هم زنگی زدیم و کسب تکلیف کردیم. گفتم که فلانی گوشیش خاموش بود گفت منم بهش دسترسی ندارم به همکارش زنگ بزن که ما گذاشتیم برای جمعه. بیشتر به این خاطر که نمی دونم چی بهش بگم انداختم عقب ولی باید تکلیف کار روشن بشه.

شب هم روضه رفتم. حاج آقا مکارم نشد برم. دو تا بحث هم از متمم خوندم یکی راجع به ویژگی های محیط کار و یکی دیگه هم راجه به نقش تلاش و هوش. طبق تحقیقات اگه برای تشویق بچه ات بگی آفرین خیلی تلاش کردی انگیزه و کارکرد بچه ات افزایش پیدا خواهد کرد تا بگی آفرین چقدر باهوشی.

این مشکلی هست که ماها داریم که فکر می کنیم هوش حرف اول را می زنه. چه بسیار آدم های باهوشی که به هیچ جا نرسیدند. خود من به خاطر اینکه گفتن باهوشی خیلی صدمه خوردم. واقعا روی تلاش کار نکردم.

فردا انشاالله قله را خواهم زد. تا خدا چه خواهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۴
مزرعه دار

یا قیوم

امروز صبح که تا 9 خواب بودم. بعدش جریان استیضاح به راه افتاد یه مقدارشا گوش دادم. بعدش رفتم دانشگاه اصفهان دانشکده داروسازی. اونجا با مهندس و دکتر رفتیم برای مذاکره با اساتید گرانقدر برای انجام دادن آزمایش برای محصولات شرکت. خانوم دکتر آدم ساده ای بود ولی در مذاکره اصرار داشت تا آقای دکتر هم بیاد. آقای دکتر که اومد مشخص شد که اینها یک تیم اند که کلا از دانشگاه تغییراتش ناامید شدند و یه جورایی دوست دارند بیاند خارج از دانشگاه درامد داشته باشند. رییس گروهشون هم آقای دکتر بود. قرار شد شنبه بیاند شرکت. ولی مهندس با زیرکی بهشون رسوند که شما شریک نمی تونید بشید. نکته خوبش اینجا بود که اساتید به نتیجه رسیده بودن که بیاند و کار کنند. اما اینکه از ما می خواستند پول بگیرن و خودشونا با ما قاطی کنند انتظار زیادی بود. پیشنهاد مشخص من به مهندس این بود که ما راه و چاه کار را به اینا نشون بدیم و رویالتی ما به این ها همین باشه. باید تا شنبه صبر کرد.

عصر اومدم باز خوابیدم. بعدش حمام و نون خریدن بود. امروز اتفاق خوب این بود که با خانوم کلی حرف زدم. داشتم غمباد می گرفتم. من که وابسته شدم بهش. فعلا که مشهد بهشون خوش گذشته. خدا را شکر. مقاله راجع به sps دانلود کردم و پارامترهاش را در اوردم و طراحی آزمایش کردم فرستادم برا استاد و بهش گفتم اون رفیقتون گوشیش خاموشه چی کار کنم؟

شب هم که مقاله تو سایت متمم خوندم جالب بود. کارآفرینی با 10 هزار تومان عنوانش بود. نکته جالبش این بود که وجود منابع باعث محدود شدن ذهن می شه. فی الواقع منظورش این بود که بعضی از منابع به صورت کلیشه هستند و روی منابع دیگه تمرکز نمی کنیم. که کاملا درسته.

فردا هم که می رم شرکت و اگه بشه دعای کمیل هم برم حاج آقا مکارم فوق العاده است. تا خدا توفیق دهد یا نه.

خدایا به امید خودت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۰
مزرعه دار
هو الحی
امروز بعد از یک هفته تعطیلی کار که رفقا رفته بودن مشهد کار از سر گرفته شد. البته توفیق مشهد از ما سلب شد ولی دورادور بحث کارهای شرکت را پیگیری می کردم. کارهای پروژه را باید ظرف یک ماه آینده تموم کنم و در عین این که همه می گن تمومش کن حالم داره بهم می خوره. محیط کار بیشتر بهم سرزندگی می ده تا محیط دانشگاه. واقعا چرا علم که برای بشر جذاب هست این قدر دافعه داشته باشه؟ هر چند که در کار به علم من بیشتر اضافه شده تا در دانشگاه. استاد راهنما امر کردند که باید معاون تحصیلات تکمیلی را ببینم و در مورد تغییر موضوع قانعش کنم. حالا باید فردا برم ببینم چی میشه؟! امیدوارم حل بشه و گرنه نمی دونم باید چی کار کنم.البته خودم دلم انصراف می خواد اما برای هیچ کس این موضوع قابل پذیرش نیست. فعلا موضعم تلاشه تا ببینم چی می شه.
برای اولین بار در زندگی ام می دونم چه رشته ای به دردم می خوره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۰
مزرعه دار